زندان شب يلدا را از “م.ا.سايه ” در اين وبلاگ خوانديد .شعر خواندني زير تحت تاثيرآن سروده شده است. غزل زیبای سایه نیز در پی آن می آید تا همدلی ها را ببینید.
چندين شب و خاموشم، دور از غم اين غوغا
غوغاي دلم اما، در بطن نهان برپا
من آتش خاموشم، تا عقل سخن راند
خاکستر اين آتش، گسترده و پا برجا
ققنوس نهان دارد، تا جلوه کند روزي
آنگه که به پا خيزد، امواج در اين دريا
گويند که عقل و دل در کشمکشند اما
در موطن جان من پنهان بود اين دعوا
ديروز بسر آمد، غم از چه خوري جانا
در همت امروز است فخر و شرف فردا
هم عهدِ سحرخيزان، جوينده ي خورشيدم
باشد که بسر آيد اين تيره شب يلدا
چون سايه نشستم من، با تاب و تب پنهان
برخيزم اگر با او، خورشيد شود پيدا
ع.چ
1/1/2009
زندان شب یلدا هوشنگ ابتهاج (ه.الف سایه)
چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم
وین آتش خندان را با صبح برانگیزم
گر سوختنم باید افروختنم باید
ای عشق بزن در من کز شعله نپرهیزم
صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد
تا خود به کجا آخر با خاک در آمیزم
چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم
برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم
چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افروزد در صاعقه آویزم
ای سایه، سحر خیزان دلواپس خورشیندند
زندان شب یلدا بگشایم وبگریزم
غزه در آتش و خون است.آرزو کنيم يلداي تاريک و سرد و طولاني مردم بی گناه با برآمدن آفتاب صلح، پايان پذيرد.