چند روزي هست كه در انتظار بارانم
حالا كه مي بارد، دلم گرفته.
اين آسمان هم از دست من به تنگ آمده
پس بگو چرا هر وقت نگاهش مي كنم،
به من اخم مي كند!
چند روزي هست كه در انتظار بارانم
حالا كه مي بارد، دلم گرفته.
اين آسمان هم از دست من به تنگ آمده
پس بگو چرا هر وقت نگاهش مي كنم،
به من اخم مي كند!
من به یزد دلبستگی غریبی دارم. شاید یکی از دلایلش درس خواندن بهرنگ پسر بزرگم در آنجا باشد. چند هفته ای را در آنجا بوده ام و چند پست با عکس های مفصل هم در همین سامانه گذاشته ام. در لینک زیر می توانید استان یزد را در فضای سه بعدی ببینید. کار زیبایی که میراث فرهنگی یزد کرده و جا دارد دیگران هم یاد بگیرند. مثل میراث فرهنگی گیلان که از این کارها که نکرده هیچی. ایستاد و سوختن و تخریب خانه ثبت شده ی موسوم به بازرگانی را در حاشیه رودخانه زرجوب – خیابان تختی – به تماشا نشست. بگذریم. یزد مردمانی مهمان نواز و سخت کوش دارد. رواداری آنها با زرتشتیان مثال زدنی ست. با هم به گردش برویم.اینجا به سامانه گردشگری یزد
خواستي که شعر نسرايم
قصه ننويسم
خواستي فيلم نسازم
عکس نگيرم
ساز نزنم.
تهديدم کردي !
که ترک کنم دوست داشتن را
ولي باز زندگي به من سلام گفت
حتي در درة مرگ.
حالا فهميدي که هميشه به تو تحميل مي شوم
و مي مانم
در دفتر شعر
درکتاب قصه
در نواي ساز
در قاب عکس
و در راش هاي فيلم.
يادت باشد!
عشق را نمي تواني از من بگيري!
22/1/56 تهران
پرویز ژولیده
عکس.پ.فکرآزاد
عاشق موسیقی است. موسی علیجانی هر چند داستاننویس و فیلمساز و موزیسین است و اگر چه در هیات یک فیلمساز به موفقیت بیشتری دست پیدا کرده، اما موسیقی برای او یک چیز دیگر است.
به همین خاطر است که هر وقت فرصتی پیش میآید در رشت کنسرت میدهد و چند تا از کارهای خودش را در کنار چند قطعه از آثار بزرگان موسیقی گیلان میخواند.
مصاحبه با موسی علیجانی را اینجا بخوانید و به آوازش گوش دهید.
وقتی که پنجره را به روی چنار پیاده رو باز می کنی
و برگ های تازه زیر باران به تو سلام می کنند
و زندگی را می بینی
که آسان و آهسته توی جوی باریک خیابان جاری است
اینقدر سخت نگیر
هیچ چیز ابدی نیست.
پ.ف
ابراهيم، به سجده در آمده
در بتکده.
بهار،به شکوفه آراسته
صنم مرا.
کمي حوصله کن عزيزم
بگذار بت ها را به ابراهيم بسپارم
و با تو بيايم به باغ.
پ.ف
لامصب بازم سوخت! تو به اين مي گي قهوه اي؟ من كه تازه از راه رسيده م خسته م، بايد مواظب پخت و پز خونه هم باشم!؟ كلافه م. خدايا بازم شروع شد. هفت هشت ساله دارم باهاش كار مي كنم. هميشه م خوش حساب بوده. هزاربار گفتم! بازم توضيح بدم؟ بابا چه مي دونستم اين جوري ميشه! چه مي دونم. بازار انگار قفل شده همه چي ريخته به هم. بنده خدا كارش رونق داشت، نمي دونم چطور شد كم آورد!؟ از موقعي كه تو دبي ملك خريد ،گرفتاريش بيشتر شد. حالاهم مي گن رفته بفروشدش و بياد قرضاشو بده. ادامه خواندن ناهار چي بخوريم
فکر کردم بهتر است یک بار دیگر در نوروز ۸۸ عروسه گولی را با هم بخوانیم.سال پیش این داستان در دو نشریه محلی و کشوری به چاپ رسیده.
مادر وقتی دستم را گرفت تا از پله های مینی بوس پایین بیایم، دلم غنج می زد برای دیدن “کاس خانم” و “حاجیگُل”، – همبازی هایم- . دو روز تا عید مانده بود و ده بهار از سن و سالم می گذشت… ادامه
بوی نوروز در کوچه باغی پیچید
که کودکی ام در آن،
به بازیگوشی مشغول است هنوز.
تا می خواهد دلم تنگ شود برای مادرم.
همسر و پسرانم مرا بوسه باران می کنند.
گونتر گراس، نویسندهی آلمانی و برندهی جایزهی نوبل ادبیات، کتاب تازهی خود را معرفی کرد. این کتاب “در مسیر آلمان تا آلمان“ نام دارد و گراس در آن یادداشتهای روزانهی خود را پس از فروریزی دیوار برلین گردآورده است.
…خودمانیم تا چشم به هم می زنی سال در پی سال می آیند و می گذرند.این اسب ابلق تند رو(تشبیه بی بدیل ناصر خسرو از گذشت زمان به کنایه از روز و شب) بد جوری آدم را جا می گذارد.انگار همین دیروز بود که داستان آیینی عروسه گولی را در وبلاگ پست می کردم (راستی بد نیست یک بار دیگر با هم آن را بخوانیم و به پیشواز نوروز برویم..اینجا).
فکر کردم حالا که نزدیک عید است و سفر هم با نوروز پیوند ابدی دارد،عکس هایی از کرمان را که سال پیش گرفتم به نمایش بگذارم.کرمان مردم خوب و مهمان نوازی دارد.گرم و صمیمی.تاریخ درشهر جاری ست .پیش تر هم از این شهر گفته ام ودر بخش سوغات کرمان می توانید آن ها را ببینید.(..همین جا)سفر خوش بگذرد.جای ما را هم خالی کنید.
کلیک کنید برای سفر به کرمان با عکس هایی متفاوت
در روز يکشنبه 22 دي ماه 1387مراسم اولين سالگرد در گذشت استاد احمد عاشورپور در مزار او واقع در بي بي حوريه برگزار شد.سپس در سالن مالاتا با سخنراني وشعرخواني و اعطاي تنديس عاشورپور به خانواده آن بلبل خوش آواز، نغمه هاي گيلکي ادامه يافت.حضور پر شور هنرمندان و هنر دوستان گيلاني از طيف هاي مختلف در اين مراسم از اهميت ويژ ه اي برخوردار بود. چنان که ناصر وحدتي خواننده و نويسنده ي سياهکلي که مجري مراسم هم بود به اين نکته، اشاره ظريفي کرد.او حضور اين جمع را در يک مکان فقط به خاطر شخصيت برجسته ي مهندس عاشورپور فقيد دانست، که مي تواند با شکل گرفتن عملي بنياد عاشورپور تداوم يابد.حسن خوشدل آهنگساز و نوازنده، در اين مراسم گارمان نواخت و سوز دل فزود.جکتاجي مدير مسئول مجله ي گيله وا متني را به گيلکي خواند واز عاشورپور به عنوان اين که چند نسل ترانه هاي او راهنوز زمزمه ميکنند ياد کرد.گروه هاي کوهنوردي با دسته گل هاي زيبايي آمده بودند تا شخصيتي را پاس دارند که نغمه هايش همچنان ورد زبان کوهنوردان گيلان و ايران است. فرهاد مهرانفر فيلمساز برجسته ي گيلاني ، آزادي را دغدغه ي اصلي عاشورپور در ترانه ها و آهنگ هاي او دانست.مهرانفر فيلم مستندي را از عاشور پور دردست تدوين دارد . پور جعفر شاعر و نويسنده، ضمن خواندن غزلي از سايه ، از وجه ديگر شخصيت او نام برد ونقش او را در عرصه ي سازندگي در امورکشاورزي و رتبه هاي بالاي مديريتي در کشت وصنعت مغان وساير واحدهاي بزرگ تحت مسئوليتش ستود. بارور شاعر گيلکي سرا و از دوستان نزديک عاشور پور، محمد بشري شاعر و محقق برجسته گيلاني، موسي عليجاني آهنگساز ،آرياپاد شاعر ، روح انگيز خواننده ي سال هاي دور که مقيم سوئد است و چندين شخصيت هنري و …نيز در اين مراسم حضور داشتند. . فريدون پور رضا خواننده فولکلور گيلان در پايان نغمه ي سوزناکي سرداد. با آنکه به گفته ي خود او”عاشور پور شيفته شادي وعاشق زندگي بود”.
او در تاریخ 18 بهمن 1296 در غازیان به دنیا آمد ودر 22 دی 1386 در تهران از دنیا رفت.
آفتاب صدای دریایی اش
در ترانه های به یادگار مانده از او
همیشه خیزان خواهد ماند.
بی غروب .
یادش گرامی باد. ادامه خواندن اولین سالگرد پرواز بلبل خوش آواز گیلان استاد عاشورپور گرامی باد
زندان شب يلدا را از “م.ا.سايه ” در اين وبلاگ خوانديد .شعر خواندني زير تحت تاثيرآن سروده شده است. غزل زیبای سایه نیز در پی آن می آید تا همدلی ها را ببینید.
چندين شب و خاموشم، دور از غم اين غوغا
غوغاي دلم اما، در بطن نهان برپا
من آتش خاموشم، تا عقل سخن راند
خاکستر اين آتش، گسترده و پا برجا
ققنوس نهان دارد، تا جلوه کند روزي
آنگه که به پا خيزد، امواج در اين دريا
ادامه خواندن همراه با سایه (ع.چ)
پسرم که در زنجان افسر وظیفه است و دلم برایش تنگ شده:
چشم هایم تار می بیند انگار …
اشک میان ماندن و غلتیدن لبریز است….
دوستتان دارم پدر.
پسر شما
اول درختی بود تنها وبزرگ که چشم سوداگری را به خود جلب کرد.
وقتی او را بریدند زندگی را در خود آواز داد با موسیقی نسیمی که از سپیدرود بر او می وزید. ادامه خواندن و اینک درختان درخت
شعری از هوشنگ ابتهاج (ه.الف سایه)
این شعر سایه از یکی از دوستان مشترک، دیشب به دستم رسید که به نظر تازه می آید، مثل بیشتر اشعارش.
از یلدا چند روزی گذشته ولی تازه گی شعر به کهنگی موضوع در.
قابل توجه دوست شاعرم ع.چ در پاریس که مدتی است شعری از او دریافت نکرده ام.
چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم
وین آتش خندان را با صبح برانگیزم ادامه خواندن زندان شب یلدا
ديگر
ناگهان شروع كرد به نوشتن . ولي، سطر به سطر و منظم. با كلمه هاي آشنا . يك صفحه ي كامل نوشت و دوباره رفت سر صفحه .كمي مكث كرد تا نوشته هاي قبلي از روي كاغذ پر كشيدند و كلمه به كلمه پشت سر هم مثل يك فوج پرنده ، توي فضاي اتاق به پرواز در آمدند. و او دوباره از سر سطر شروع كرد . خيلي خوب و تميز. تو رفتگي پاراگراف ، ويرگول ، نقطه و… همه چيز را دقيق به كار ميبرد. تا آخر نوشت و دوباره به سطر اول صفحه برگشت و باز هم پرواز كلمه هاي پرنده توي حجم اتاق . همه جا پر از كلمه شده بود و پرواز. ادامه خواندن داستان کوتاه – ديگر
1
نماز صبح را كه مي خونم ديگه خوابم نمي بره .
از اتاقك نگهباني ميام بيرون .
قفس مرغ عشقو، روي ميخ ديوار حلبي آويزون ميكنم.
با شمعدوني هاي باغچه ام ور ميرم.
توي اين دوسه ماه ،گلهاي قشنگي دادەن !
آفتاب از گوشه درخت چنار، ميريزه توي حياط.
نوخاله ها را از تو محوطه ي كارگاه جمع ميكنم.
امروز قراره آجر بريزن .
باغچه رو آب پاشي ميكنم و كتريو ميذارم رو گاز پيك نيكي.
زنجير دوچرخه مو روغن كاري ميكنم.
مدتي يه خونه نرفتم. دلم واسه بچه ها يه ذره شده.
صاحب كارمون كه بياد ، ازش چند ساعتي مرخصي ميگيرم.
2
از دوچرخه پياده مي شم .
خرت و پرت ها رو از باربند بر ميدارم و ميبرم ميذارم تو اتاقك.
كارگرا ، چايي دم كردەن. يه استكان واسه خودم ميريزم .
داغه ، زبانم ميسوزه.
تا ميام لباسامو عوض كنم، معمار داد ميزنه :
– آقا كريم ، شاقول اوستا از دستش افتاده پايين ، جلدي بپر براش ببر طبقه چهارم.
ميرم تو محوطه و شاقولو از رو كپه ي آجرا برميدارم.
چشمم به گلبرگاي صورتي پرپر شده ي زير آوار آجرها ميفته .
تا ميام فرياد بكشم :كي اين گلها رو….
آب تو گلوم خشك ميشه .
پرويز فكرآزاد
8 مرداد 85 رشت
این داستان در تاریخ 20-8-92 در روزنامه فرهیختگان (صفحه 6) به چاپ رسیده است