ابراهيم، به سجده در آمده
در بتکده.
بهار،به شکوفه آراسته
صنم مرا.
کمي حوصله کن عزيزم
بگذار بت ها را به ابراهيم بسپارم
و با تو بيايم به باغ.
پ.ف
ابراهيم، به سجده در آمده
در بتکده.
بهار،به شکوفه آراسته
صنم مرا.
کمي حوصله کن عزيزم
بگذار بت ها را به ابراهيم بسپارم
و با تو بيايم به باغ.
پ.ف
…خودمانیم تا چشم به هم می زنی سال در پی سال می آیند و می گذرند.این اسب ابلق تند رو(تشبیه بی بدیل ناصر خسرو از گذشت زمان به کنایه از روز و شب) بد جوری آدم را جا می گذارد.انگار همین دیروز بود که داستان آیینی عروسه گولی را در وبلاگ پست می کردم (راستی بد نیست یک بار دیگر با هم آن را بخوانیم و به پیشواز نوروز برویم..اینجا).
فکر کردم حالا که نزدیک عید است و سفر هم با نوروز پیوند ابدی دارد،عکس هایی از کرمان را که سال پیش گرفتم به نمایش بگذارم.کرمان مردم خوب و مهمان نوازی دارد.گرم و صمیمی.تاریخ درشهر جاری ست .پیش تر هم از این شهر گفته ام ودر بخش سوغات کرمان می توانید آن ها را ببینید.(..همین جا)سفر خوش بگذرد.جای ما را هم خالی کنید.
کلیک کنید برای سفر به کرمان با عکس هایی متفاوت
اول درختی بود تنها وبزرگ که چشم سوداگری را به خود جلب کرد.
وقتی او را بریدند زندگی را در خود آواز داد با موسیقی نسیمی که از سپیدرود بر او می وزید. ادامه خواندن و اینک درختان درخت