ابراهيم، به سجده در آمده
در بتکده.
بهار،به شکوفه آراسته
صنم مرا.
کمي حوصله کن عزيزم
بگذار بت ها را به ابراهيم بسپارم
و با تو بيايم به باغ.
پ.ف
ابراهيم، به سجده در آمده
در بتکده.
بهار،به شکوفه آراسته
صنم مرا.
کمي حوصله کن عزيزم
بگذار بت ها را به ابراهيم بسپارم
و با تو بيايم به باغ.
پ.ف
او در تاریخ 18 بهمن 1296 در غازیان به دنیا آمد ودر 22 دی 1386 در تهران از دنیا رفت.
آفتاب صدای دریایی اش
در ترانه های به یادگار مانده از او
همیشه خیزان خواهد ماند.
بی غروب .
یادش گرامی باد. ادامه خواندن اولین سالگرد پرواز بلبل خوش آواز گیلان استاد عاشورپور گرامی باد
زندان شب يلدا را از “م.ا.سايه ” در اين وبلاگ خوانديد .شعر خواندني زير تحت تاثيرآن سروده شده است. غزل زیبای سایه نیز در پی آن می آید تا همدلی ها را ببینید.
چندين شب و خاموشم، دور از غم اين غوغا
غوغاي دلم اما، در بطن نهان برپا
من آتش خاموشم، تا عقل سخن راند
خاکستر اين آتش، گسترده و پا برجا
ققنوس نهان دارد، تا جلوه کند روزي
آنگه که به پا خيزد، امواج در اين دريا
ادامه خواندن همراه با سایه (ع.چ)
پسرم که در زنجان افسر وظیفه است و دلم برایش تنگ شده:
چشم هایم تار می بیند انگار …
اشک میان ماندن و غلتیدن لبریز است….
دوستتان دارم پدر.
پسر شما
اول درختی بود تنها وبزرگ که چشم سوداگری را به خود جلب کرد.
وقتی او را بریدند زندگی را در خود آواز داد با موسیقی نسیمی که از سپیدرود بر او می وزید. ادامه خواندن و اینک درختان درخت
شعری از هوشنگ ابتهاج (ه.الف سایه)
این شعر سایه از یکی از دوستان مشترک، دیشب به دستم رسید که به نظر تازه می آید، مثل بیشتر اشعارش.
از یلدا چند روزی گذشته ولی تازه گی شعر به کهنگی موضوع در.
قابل توجه دوست شاعرم ع.چ در پاریس که مدتی است شعری از او دریافت نکرده ام.
چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم
وین آتش خندان را با صبح برانگیزم ادامه خواندن زندان شب یلدا
آن يار که دل در پي او ديده به در داشت
دل در گرو دلبرو دلدار دگر داشت
با صد هزار خلق تنهايي بي صد هزار خلق تنهايي
رودكي
پروانه ي شمايم
صداي مرا مي شنوي ؟
تو كه همه جا هستي.
من آرزويي دارم
بسيار كوچك.
فقط
كمي مرا تحمل كن
تا از وجودت سرشار شوم.
زنبورها
بهار را با شكوفه ها آغاز ميكنيم.
زنبورها وشهد چينان
در كمين بهار انتظار ميكشند.
عسل، راز شكوفه ها را در محاق ميگيرد،
و زندگي، از تلخي به شيريني
و برعكس،
اين دايره قسمت را دور مي زند.
ما در كجاي اين روزگار كهنسال
كام ها و ناكامي ها را
تجربه ميكنيم؟
عمر،
حاصل اين گردش،
شيرين است
اگر،
اميد ، در كنگره هاي چند ضلعي كندوها
نشا، شده باشد.
وزنبورها را دوست خواهيم داشت.
ونيش ها ونوش ها را هم.
تهران بهار1383
كهكي ؛
لحظه ي ديدار تورا
باد پاييز هم از شاخه ي ياد
نتواند ريزد.
كاش عاشق شده بودم
وتورا همچو دليران كويري،
شبي از كلبه ي خشتي حقيرت ،
مي ربودم؛
كاش عاشق شده بودم.
تابستان 54
كهك .
ما همه انديشه هاي يک تنيم
تا که شيطان آمدو ما بي تنيم
گر که آن وحدت بجوئيم هر زمان
جمله يک انديشه و يک باطنيم
کثرت و وحدت تضاد ظاهر است
ور نه ما لاف رفاقت مي زنيم
29 ارديبهشت 85
بهاران نام تورا تکرار ميکنند
در خنکاي صبح خردادي
و نسيم سبز عشق
بوي ياس را
در باغچه ي چشمهاي تو مي پرا کند.
ياد تو،
بهار زندگي بخش را،
در قلبم جاودانه کرده است.
يار هميشه تو
خرداد82 تهران