خواستي که شعر نسرايم
قصه ننويسم
خواستي فيلم نسازم
عکس نگيرم
ساز نزنم.
تهديدم کردي !
که ترک کنم دوست داشتن را
ولي باز زندگي به من سلام گفت
حتي در درة مرگ.
حالا فهميدي که هميشه به تو تحميل مي شوم
و مي مانم
در دفتر شعر
درکتاب قصه
در نواي ساز
در قاب عکس
و در راش هاي فيلم.
يادت باشد!
عشق را نمي تواني از من بگيري!
22/1/56 تهران
پرویز ژولیده
عکس.پ.فکرآزاد