زندان شب یلدا

شعری از هوشنگ ابتهاج (ه.الف سایه)

این شعر سایه از یکی از دوستان مشترک، دیشب به دستم رسید که به نظر تازه می آید، مثل بیشتر اشعارش.

از یلدا چند روزی گذشته ولی تازه گی شعر به کهنگی موضوع در.

قابل توجه دوست شاعرم ع.چ در پاریس که مدتی است شعری از او دریافت نکرده ام.

چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم

وین آتش خندان را با صبح برانگیزم

گر سوختنم باید افروختنم باید

ای عشق بزن در من کز شعله نپرهیزم

صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد

تا خود به کجا آخر با خاک در آمیزم

چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان

صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم

برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش

وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم

چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم

چون خشم رخ افروزد در صاعقه آویزم

ای سایه، سحر خیزان دلواپس خورشیندند

زندان شب یلدا بگشایم وبگریزم

همچنین بخوانید:   چیسی تو!/ چه هستی تو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *